محل تبلیغات شما

وقتی به نوشته هایم از ده سال پیش تا الان نگاه میکنم یک سیر خیلی خیلی متغیر را - و البته نمیدانم می شود گفت نزولی یا نه - در احوالاتم داشتم. من همیشه شادترین دختر خانواده و دوستی ها بودم. همیشه می خندیدم و سعی میکردم در بهترین لحظه های آدم ها سهیم باشم. من از ده سال پیش تا الان خیلی تغییر کردم. سعی کردم به هر بهانه ای یک جایی بنویسم. گاه اینجا گاه میان دفترهایم و گاه در خلوت دلم. حرف های نگفته بسیاری را هم برای خودم محفوظ نگه داشتم تا بدانم رنج زندگی و قدم برداشتن هرگز حقی را برای من ایجاد نمی کند.

اما واقعا چه شد که من از همان دختر سرزنده و پرشیطنت اینچنین به سکوت و آرام و قرار رسیدم؟ خودم هم نمی دانم. اگر هم می دانستم تفاوتی نداشت. شاید دردها ما آدم ها را صبور تر می کنند. شاید خود تشنگی انتظار ما برای باران را طاقت می دهد. شاید من بین تمام هیاهو و همهمه ها، یک روز گم شدم از حیات پشتی.

برای یافتن گمشده باید سفر کنم به کودکی. این را امروز میم گفت. حتما یک چیزی وسط آن روزها شکسته و پیدا نشده و حالا من فهمیده ام که نیست. بعد از این همه سال.  میم گفت مثلا کودکی که در خردسالی کتک های بسیاری خورده است گاها دلش می خواهد در بزرگسالی در شرایط خاصی مورد آزار جسمی قرار بگیرد. 

اما من چطور بفهمم چرا اینطور اینقدر مشتاقانه دلم می خواهد در چشم های کمی روشن الف زل بزنم و زمان را متوقف کنم؟ در این بیابان خودم را چطور بیابم تا ریشه ها و راز این چشم های روشن را کشف کنم؟ به راستی که کار سختی است. جالب است که عاشق تمام بچه های چشم روشنم. عاشق همه آن هایی که مثل او لب هایی کمی سرخ دارند. کاش من هم یکی از آن ها را داشتم. یکی که شبیه او بود. گاهی وقت ها دلم میخواهد مادر باشم.

عشق همچون گنج است. یک گنجینه ای که داشتنش در بیست سالگی تفاوت دارد با داشتنش در سی سالگی. گنجی که اول بار پیدا کرده ایم بسیار شیرین و خاطره انگیز است. اما امان که ما از اساس آدم های پرابلماتیکی هستیم. دیوانه و خواب زده. 

ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود       شادمانی جانی که او را چون تو جانانی بود

 

هانیه، چه اسم نجیبی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

نترس از این وابستگی

های ,ها ,یک ,هم ,دلم ,چشم ,خواهد در ,می خواهد ,میم گفت ,آدم ها ,من از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ღ♥ღ یار تنهایی ღ♥ღ دلنوشته های یه دختر پاییزی