محل تبلیغات شما

 آمنه درونم از وسط قفسه سینم اومد بیرون. یک زن سفید پوست لاغر اندام با موهای مشکی بلند. توی تنهایی خودم همیشه اسمم آمنه است. نمیدونم چرا. آمنه توی ذهنم همیشه اون زن تنهایی هست که صداش در نمی آد. داستان تنهایی هیچ آدمی جذاب نیست. همیشه جذاب ترین داستان ها واسه آدم های عاشق بوده. هیچ کسی عاشق تنهایی نیست. چون ذاتش زشت و غمگینه. ولی همه عاشق تنهایی هستیم حتی اگر به روی خودمون نیاریم. منم همینطور. دلم میخواد چشم هام رو ببندم و براش مرثیه عاشقی بخونم. ببندم و پرواز کنم. آدم توی تنهایی به هزار و یک جا سفر میکنه. به پیش هزار و یک نفر میره و اون ها رو میبینه و باهاشون حرف میزنه. بعد از دنیاشون بیرون می آد و میره توی دنیای خودش باز اینطوری هم سفر میکنه، هم دیدار، هم عاشقی. پس کیه که میگه تنهایی بده.

عمیقا احساس تنهایی میکنم. تنهایی و خستگی.

اینقدر که گاهی برای خودم سوگواری میکنم. دست میکشم به شونه های خودم و براش ناراحتم. از اینکه ته تهش با خودش تنهاست. از اینکه صداش آرومه. صبرش زیاده. از اینکه کسی صداش رو نمی شنوه. حتی راننده اتوبوس.

تو هم تا حالا دلت برای تنهایی خودت سوخته؟

 

دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد          چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد

 

هانیه، چه اسم نجیبی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

نترس از این وابستگی

تنهایی ,توی ,  ,هم ,رو ,عاشق ,    ,از اینکه ,و یک ,هزار و ,ببندم و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوربین بیسیم لامپی